RSS
خانه شناسنامه پست الکترونیک مدیریت وبلاگ من موضوعات وبلاگ من
لوگوی وبلاگ من اشتراک در خبرنامه
لینک دوستان من
مطالب بایگانی شده
|
سکوت
نویسنده: ایده(چهارشنبه 85/5/25 ساعت 12:39 صبح) داره چپ چپ نگام می کنه. می گم : چیه؟! میگه : نشنیدی؟ می گم : چیو؟ می گم : نه. حواسم نبود. صدای چی بود حالا؟ میاد میشینه کنارم. دیگه چپ چپ نگاه نمی کنه. از طرز نگاه کردنش دلشوره می گیرم. می گم : کسی مرده؟ می گم : حرف بزن خوب. چی شده؟ می گه : چرا؟ می گه : به کی؟ می گم : به کی نه. به چی؟ تو صداش همدردی موج میزنه. مثله وقتی با یه مریض سرطانی میخوان همدردی کنن!!! کم کم دارم می فهمم چی می گه. می گم : دوسش ندارم. می گه : می دونم! می گم : فقط ازش خوشم اومده!! می گه : می دونم. می گم : چیه باور نمی کنی؟! می گم : دروغ نمی گم من دوسش ندارم. صدام می لرزه. از سرمای خونس. وسط تابستون!!! می گم : فقط دوسش دارم. نمیذارم بفهمه. انقدر آروم می گم که حتی شک دارم شنیده باشه. میگه : ساکتش کن. نذار بیشتر از این داد بزنه. چیزی که نباید باشه حتی پنهونیشم ممنوع اس. دلم گرفته ...............
|